زبهمةلغتنامه دهخدازبهمة. [ زَ هََ م َ ] (ع اِمص ) عجلة، گویند: مرّ بزبهمة؛ یعنی با شتاب گذر کرد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عجله . (متن اللغة) (قاموس ). نوعی از شتاب رفتن .
زهمةلغتنامه دهخدازهمة. [ زُ م َ ] (ع اِ) باد گنده . || بوی ریم و چربش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گوشت چرب برگشته بوی . زُهومة. (منتهی الارب ) (آنندراج )
بهمهلغتنامه دهخدابهمه . [ ب ُ م َ / م ِ ] (ص ) چیز بی بها وبی قیمت . || مغلوب نشدنی . (ناظم الاطباء).
بهمةلغتنامه دهخدابهمة. [ ب َ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) ارض بهمة؛ زمین بهمی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهمی شود.
بهمةلغتنامه دهخدابهمة. [ ب ُ م َ ] (ع ص ، اِ) دلاوری که کسی بر وی دست نیابد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلیر. (آنندراج ). مرد دلیر که بر او ظفر نباشد. (
بهمةلغتنامه دهخدابهمة. [ب َ م َ ] (ع اِ) ستور ریزه مانند بره و بزغاله و گوساله . ج ، بَهْم ، بَهَم ، بِهام . جج ، بِهامات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب
زحمةلغتنامه دهخدازحمة. [ زَ م َ ] (ع مص )انبوهی کردن و بدوش بر زدن . (تاج المصادر بیهقی ). در تنگنا افکندن . (از صحاح ) (از معجم الوسیط). فشردن یکدیگر را بعلت کثرت و ضیق محل . ر
زهمةلغتنامه دهخدازهمة. [ زُ م َ ] (ع اِ) باد گنده . || بوی ریم و چربش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گوشت چرب برگشته بوی . زُهومة. (منتهی الارب ) (آنندراج )
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زُ م َ ] (ع اِ) زُهْمة. باد گنده . بوی ریم و چربش . بوی گوشت چرب متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زهومةلغتنامه دهخدازهومة. [ زُ م َ ] (ع اِ) زهمة.(منتهی الارب ) (آنندراج ). باد گنده . || بوی ریم و چربش . || بوی گوشت چرب برگشته بوی .(ناظم الاطباء). رجوع به زهومت و زهمة و زهمت