زبل البقرلغتنامه دهخدازبل البقر. [ زِ لُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گاو. پشکل گاو. خرء الثور. بیرونی آرد: سرگین گاو، زهر زنبور را جذب کند و هر گاوی که نبات کَرسَنَه خورده باشد س
زبل الضأنلغتنامه دهخدازبل الضأن . [ زِ لُض ْ ض َءْ ] (ع اِ مرکب ) پشکل میش . پشک گوسفند. بیرونی ذیل خرو آرد: پشک میش را که باخل بسرشند و بر آزخ غلی طلا کنند، منفعت کند و آزخ غلی آن
زبل الدیکلغتنامه دهخدازبل الدیک . [ زِ لُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین خروس چون سحق کنند و برگزیدگی سگ دیوانه نهند سود دارد. (اختیارات بدیعی ).
زبل الرخمهلغتنامه دهخدازبل الرخمه . [ زِ لُرْ رَ خ َ م َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین مردارخوار . در اختیارات بدیعی آمده : سرگین مردارخوار چون دود کنند در شب زن بچه بیندازد و چون با زیت بیامی
زبل الصبیانلغتنامه دهخدازبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود.
زبل الاطفاللغتنامه دهخدازبل الاطفال . [ زِ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودک . عذره ٔ کودک . بیرونی آرد: افکنده ٔ کودکان ریشها که در سرپدید آید سود دارد و اگر در آن ریش کرم باشد بمیر
خثاءالبقرلغتنامه دهخداخثاءالبقر. [ خ ُ ئُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گاو.در اختیارات بدیعی خواص طبی آن چنین آمده است : زبل البقراست بپارسی سرگین گاو گویند. چون بر ورمهای غلیظنهن
ذئبلغتنامه دهخداذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشرةمن مفرداته ،
لؤلولغتنامه دهخدالؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الار
ضمادلغتنامه دهخداضماد. [ ض ِ ] (ع اِ) مرهم . (دهار) (زمخشری ). مرهم جراحت . (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج ب
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سلیل الاسدی . او حلیف علقمة ابن خصفة الطائی است ودر پیری الزبا، دختر علقمة، رابزنی کرد و او را قصه ای است که منشاء مثل سائر: «تجوع الحر