زبللغتنامه دهخدازبل . [ زَ ] (ع مص ) اصلاح کشت با زِبل و مانند آن . و صریح مصباح آن است که از باب قعد و هم در آن کتاب زبول را مصدر دیگر این فعل یاد کرده است . (اقرب الموارد). ز
زبللغتنامه دهخدازبل . [ زِ ] (ع اِ) سرگین .(اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغة) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره . (غیاث اللغات ). زبل سرگین (سرجین ). و در حدیث عمر است که زنی ناشز
زبللغتنامه دهخدازبل . [ زِ ] (ع اِ) سماد (کود). (متن اللغة) کود حیوانی . کودهایی که ازمدفوع حیوانات یا دیگر فضولات آنها و یا از خون و استخوان آنها تهیه شود. ابوعلی بن سینا گوید
زبللغتنامه دهخدازبل . [ زُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ زبیل «سرگین »، جمع دیگر زبیل زُبلان است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (متن اللغة) (المعجم الوسیط). || ج ِ زبیل به معنی زنبیل . (من
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذَ ] (ع مص ) پژمرده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پژمردن . پژمریدن . ذبول . پژمریدن نبات . || خوشیده پوست شدن . (منتهی الارب ). || باریک میان شدن
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذَ ب َ ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آ
ذبللغتنامه دهخداذبل . [ ذِ ] (ع اِ) بی فرزندی زن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ذِبل ٌ ذبیل ؛ ای ثکل ثاکل مبالغه است .
زبل الضأنلغتنامه دهخدازبل الضأن . [ زِ لُض ْ ض َءْ ] (ع اِ مرکب ) پشکل میش . پشک گوسفند. بیرونی ذیل خرو آرد: پشک میش را که باخل بسرشند و بر آزخ غلی طلا کنند، منفعت کند و آزخ غلی آن
زبل الضأنلغتنامه دهخدازبل الضأن . [ زِ لُض ْ ض َءْ ] (ع اِ مرکب ) پشکل میش . پشک گوسفند. بیرونی ذیل خرو آرد: پشک میش را که باخل بسرشند و بر آزخ غلی طلا کنند، منفعت کند و آزخ غلی آن
زبل الدیکلغتنامه دهخدازبل الدیک . [ زِ لُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین خروس چون سحق کنند و برگزیدگی سگ دیوانه نهند سود دارد. (اختیارات بدیعی ).
زبل درانداختنلغتنامه دهخدازبل درانداختن . [ زِ دَ اَت َ ] (مص مرکب ) (... بزمین ) کود دادن . رشوه دادن .
زبل الرخمهلغتنامه دهخدازبل الرخمه . [ زِ لُرْ رَ خ َ م َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین مردارخوار . در اختیارات بدیعی آمده : سرگین مردارخوار چون دود کنند در شب زن بچه بیندازد و چون با زیت بیامی
زبل الصبیانلغتنامه دهخدازبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود.