زبرجد مصریلغتنامه دهخدازبرجد مصری . [ زَ ب َ ج َ دِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبرجد سبز صاف کم رنگ را مصری گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به مخزن الادویه و زبرجد شود.
زبرجدلغتنامه دهخدازبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِ) نوعی زمرد باشد و آن از جمله ٔ جواهرات و طبیعتش سرد و خشک است در دوم .(برهان قاطع). سنگی است گرانبها. فارسی آن نیز زبرجد است . (از تفس
زبرجدلغتنامه دهخدازبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِخ ) قیس بن حسان . اززیبایی که داشت زبرجد لقب یافت . (از منتهی الارب ).
زبرجدفرهنگ انتشارات معین(زَ بَ جَ) [ ع . ] (اِ.) سنگی است قیمتی که در جواهرسازی مورد استفاده قرار می گیرد که مهم ترین آن به رنگ سبز می باشد.
زبرجدلغتنامه دهخدازبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِ) نوعی زمرد باشد و آن از جمله ٔ جواهرات و طبیعتش سرد و خشک است در دوم .(برهان قاطع). سنگی است گرانبها. فارسی آن نیز زبرجد است . (از تفس
قصبلغتنامه دهخداقصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را پیوندها باشد عرب او
قاهرةلغتنامه دهخداقاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) پایتخت مصر است که بر کنار شطنیل واقع است . این شهر بیش از دو ملیون سکنه دارد وقاهره اش برای آن گویند که منسوب است به (قاهر فلک ) و آن س
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
تارکلغتنامه دهخداتارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ