زبرجدلغتنامه دهخدازبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِخ ) قیس بن حسان . اززیبایی که داشت زبرجد لقب یافت . (از منتهی الارب ).
زبرجدلغتنامه دهخدازبرجد. [ زَ ب َ ج َ ] (اِ) نوعی زمرد باشد و آن از جمله ٔ جواهرات و طبیعتش سرد و خشک است در دوم .(برهان قاطع). سنگی است گرانبها. فارسی آن نیز زبرجد است . (از تفسیر الالفاظ الدخیله فی اللغة العربیه ).زبرجد کلمه ای است سامی مشتق از زبرج یا زبرقه و آن سنگی است سرخ که بزردی زند و
زبرجد قبرسیلغتنامه دهخدازبرجد قبرسی . [ زَ ب َ ج َ دِ ق ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبرجد زرد مایل به سبز را قبرسی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به مخزن الادویه و «زبرجد» در این لغت نامه شود.
زبرجد مصریلغتنامه دهخدازبرجد مصری . [ زَ ب َ ج َ دِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبرجد سبز صاف کم رنگ را مصری گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به مخزن الادویه و زبرجد شود.
زبرجد هندیلغتنامه دهخدازبرجد هندی . [ زَ ب َ ج َ دِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )زبرجد زرد مایل به سرخی را هندی گویند. و این زبون ترین همه ٔ انواع زبرجد است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به مخزن الادویه و «زبرجد» در این لغت نامه شود.
زبرجدرنگلغتنامه دهخدازبرجدرنگ . [ زَ ب َ ج َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زبرجد. زبرجدگون . زبرجدفام . زبرجدی . زبرجدین .
زبرجدفاملغتنامه دهخدازبرجدفام . [ زَ ب َ ج َ ] (ص مرکب ) زبرجدرنگ . زبرجدگون . دارای رنگی شبیه به رنگ زبرجد. زبرجدی . زبرجدین .
زبرجدگونلغتنامه دهخدازبرجدگون . [ زَ ب َ ج َ ] (ص مرکب ) مانند زبرجد. زبرجدی رنگ . زبرجدفام : یا همچو زبرجدگون . یکرشته ٔ سوزن اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار.منوچهری (دیوان ص 37).
زبرجدنشانلغتنامه دهخدازبرجدنشان . [زَ ب َ ج َ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به زبرجد. انگشتری یا دستبند و مانند آن که نگین هایی از زبرجد در آن کار گذارده باشند. زبرجدنگار. رجوع به «زبرجدنگار» شود.
زبرجد قبرسیلغتنامه دهخدازبرجد قبرسی . [ زَ ب َ ج َ دِ ق ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبرجد زرد مایل به سبز را قبرسی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به مخزن الادویه و «زبرجد» در این لغت نامه شود.
زبرجد مصریلغتنامه دهخدازبرجد مصری . [ زَ ب َ ج َ دِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبرجد سبز صاف کم رنگ را مصری گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به مخزن الادویه و زبرجد شود.
زبرجد هندیلغتنامه دهخدازبرجد هندی . [ زَ ب َ ج َ دِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )زبرجد زرد مایل به سرخی را هندی گویند. و این زبون ترین همه ٔ انواع زبرجد است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به مخزن الادویه و «زبرجد» در این لغت نامه شود.
زبرجدرنگلغتنامه دهخدازبرجدرنگ . [ زَ ب َ ج َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زبرجد. زبرجدگون . زبرجدفام . زبرجدی . زبرجدین .
باب الزبرجدلغتنامه دهخداباب الزبرجد. [ بُزْ زَ ب َ ج َ ] (اِخ ) یکی از ده دروازه ٔ قصرالمعزلدین اﷲ در مصر :... و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک را نامی بدین تفصیل غیر از آنکه در زیر زمین است :...باب الزبرجد... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص <span class="hl" dir="lt