زبددیکشنری عربی به فارسیکره , روغن , روغن زرد , کره ماليدن روي , چاپلوسي کردن , کف , سرجوش , ياوه , سخن پوچ , کف کردن , بکف اوردن , اظهارکردن , نماياندن , صدا زدن
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ] (اِخ ) زبیده مادر محمد امین را زبد و زابد و مزبد نیز نامند. (از لسان العرب ). رجوع به زبیده شود.
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) نام حمص یا دهی است در حمص . (منتهی الارب ). اسم حمص ویا قریه ای است در او. (ترجمه ٔ قاموس ). نام قدیم حمص یا قریه ای است در نزدیکی حمص ،
زبده ٔ انتیمونلغتنامه دهخدازبده ٔ انتیمون . [ زُ دَ / دِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلورید انتیمون است .(از دائرة المعارف بستانی ). رجوع به انتیمون شود.
زبده ٔ ترونشیلغتنامه دهخدازبده ٔ ترونشی . [ زُ دَ / دِ ی ِ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از مرکباتی است که در قرابادین برای درمان سینه تجویز میگردد. اجزاء آن عبارتند از: زبده ٔ لوز
زبده ٔ توتیالغتنامه دهخدازبده ٔ توتیا. [ زُ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلورید زنگ . رجوع به دائرة المعارف بستانی : «زبده » و «زنگ » و نیز رجوع به زنگ و توتیا در این لغت نامه