زبان گشادنلغتنامه دهخدازبان گشادن . [ زَگ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . سخن گفتن . || آغاز گفتار کردن کودک . زبان باز کردن .- زبان بر کسی گشادن ؛ درباره ٔ او غیبگویی کردن .
زبانه گشادنلغتنامه دهخدازبانه گشادن . [ زَ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (...میزان ): دلالت میزان (ترازو) بر وزن . || در این بیت نظامی ، کنایت است از «حکم » ستاره ٔ میزان . (به اصطلاح
گشاده زبانلغتنامه دهخداگشاده زبان . [ گ ُ دَ / دِ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان ). کنایه از فصیح زبان . (انجمن آرا). بافصاحت . طلق اللسان : جوانی بیامد گشاده ز
زبان بگشادنلغتنامه دهخدازبان بگشادن . [ زَ ب ُ گ ُ / ب ُ دَ ] (مص مرکب ) زبان بگشودن .زبان برگشادن . سخن گفتن . آغاز سخن کردن : و عالم بدین تهنیت زبان بگشاد. (سند بادنامه ص 14).
دهن گشادنلغتنامه دهخدادهن گشادن . [ دَ هََ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشادن . دهان باز کردن . گشودن دهان خود یا دیگری . (یادداشت مؤلف ). || کنایه است از لب به سخن گشادن . زبان گشادن .
زبان برگشادنلغتنامه دهخدازبان برگشادن . [ زَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . آغاز سخن کردن : دل قارن آزرده گشت از قبادمیان دلیران زبان برگشاد. فردوسی .زبان برگشاد اردشیر جو
گشادنلغتنامه دهخداگشادن . [ گ ُ دَ] (مص ) پهلوی ویشاتن ، سانسکریت وی -سا (آزاد کردن ،باز کردن ). در پهلوی ویشات ، ظاهراً از وی -شا ، سانسکریت وی + شا (باز کردن ،آزاد کردن ) (= ها
دشناملغتنامه دهخدادشنام . [ دُ ] (اِ مرکب ) (از: دش = دژ، بد + نام ) لغةً به معنی اسم بد. در پهلوی ، دوشنام ، به معنی با نام بد، شهرت بد. (حاشیه ٔ معین بر برهان ). در اصل دشت نام
لقاربیکلغتنامه دهخدالقاربیک . [ ] (اِخ ) محمدبن سلیمان الکاشعزی . صاحب حبیب السیر آرد: در اوایل حال در بلاد ترکستان به امر تجارت اشتغال داشت . در خلال آن احوال نزد یکی از خانان راه