زبان در کام پیچاندنلغتنامه دهخدازبان در کام پیچاندن . [ زَ دَ دَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . زبان را برای تکلم بحرکت درآوردن . زبان جنباندن : کارم همه بخت بد بپیچانددر کام همی زبان چه پیچانم این چ
زبان در قفافرهنگ انتشارات معین( ~. دَ. قَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) گیاهی است از تیرة آلاله ها از دستة خربقی ها که دارای برگ های متناوب و منشعب به انشعابات پنجه ای شکل می باشد. گل هایش دارای تقا
زبان در قفافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهگیاهی زینتی از خانوادۀ آلاله با برگهای پنجهای شکل؛ زبانبهقفا؛ زبانپسقفا؛ گل نافرمان؛ تاجالملوک.
زبان بر زبان داشتنلغتنامه دهخدازبان بر زبان داشتن . [ زَ ب َزَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف زبان در ته زبان داشتن . برگفته ای ثابت نبودن و هر دم چیزی گفتن . (آنندراج ).
نمکلغتنامه دهخدانمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوع
ماهیلغتنامه دهخداماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پ
زیرلغتنامه دهخدازیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )