زبان بازی کردنلغتنامه دهخدازبان بازی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مکالمه کردن . باهم سخن گفتن . (آنندراج ) : سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش . صائ
زبان گشادنلغتنامه دهخدازبان گشادن . [ زَگ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . سخن گفتن . || آغاز گفتار کردن کودک . زبان باز کردن .- زبان بر کسی گشادن ؛ درباره ٔ او غیبگویی کردن .
زبان درآوردنلغتنامه دهخدازبان درآوردن . [ زَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) زبان از دهان بیرون آوردن . || آغاز سخن گفتن کردن کودک . زبان باز کردن . || (نسبت به بزرگتر از خود) (در تداول عامه )، ز
زبانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده میشود و به جویدن غذا و بلع آن کمک میکند و انسان بهوسیلۀ آن حرف میزند.۲. [مج
برگشادنلغتنامه دهخدابرگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیرو
حدیثلغتنامه دهخداحدیث . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) نو. جدید. تازه . مقابل قدیم : ابواب خزائن قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند. (جهانگشای جوینی ). || چیز نو. چیزی نو. || سخن نو.(دهار). |