زبابه ٔ مقدسهلغتنامه دهخدازبابه ٔ مقدسه . [ زَ ب َ ی ِ م ُ ق َدْ دَ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی است که در آفریقا آنرا سیسی و زیزی نامند. رجوع به کتاب معجم الحیوان ص 131 و «ز
زبابةلغتنامه دهخدازبابة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ج ، زباب . موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی . در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابة. زیرا که این حیوان
زبابه ٔ قزملغتنامه دهخدازبابه ٔ قزم . [ زَ ب َ ی ِ ق َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبابه ٔ کوچک . (معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 227). رجوع به «زبابه » شود.
زبالهگویش اصفهانی تکیه ای: âšqâl/ zobâla طاری: âšqâl طامه ای: âšqâl طرقی: âšqâl کشه ای: âšqâl نطنزی: âšqâl
زبالةدیکشنری عربی به فارسیجگن , ني , جنس اوراق و شکسته , اشغال , کهنه و کم ارزش , جنس بنجل , بدورانداختن , بنجل شمردن , قايق ته پهن چيني
زبابةلغتنامه دهخدازبابة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ج ، زباب . موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی . در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابة. زیرا که این حیوان
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) بزرگترین کنیسه ٔ نصاری است در بیت المقدس ، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن
زبلغتنامه دهخدازب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر است مطلقاً انسان و
باجگیرلغتنامه دهخداباجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.