زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام دختر پادشاه حیره است که تا خدیمه قاتل پدر خود را نکشت موی زهار نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نام ملکه ٔ جزیره که یکی از ملوک
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) نام یکی از ده لقیح رسول اﷲ (ص ) است که بدو هدیه شده بود. (تاج العروس ).
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مر بنی سلیط را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبی است از آن بنی سلیطبن یربوع . و در لسان العرب آمده : شعبه ٔ آبی است متعلق به بنی
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) آبی است مرطهیه را. (منتهی الارب ). آبی از آن بنی طهیّه از (قبیله ٔ) تمیم . (از معجم البلدان ).
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) از آبهای عمروبن کلاب است . این آب شور در کوهستان دماخ واقع است . (از معجم البلدان ).
ضباءلغتنامه دهخداضباء. [ ض َب ْءْ ] (ع مص ) ضُبوء. دوسیدن بزمین . || برچفسانیدن کسی را بزمین . || پنهان شدن . پنهان شدن تا بفریبد کسی را. || برآمدن . بلند شدن بسوی چیزی و پناه ب
ضباعلغتنامه دهخداضباع . [ ض ِ ] (اِخ ) (بطن الَ ...) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است در بلاد عرب . (معجم البلدان ).
ضباعلغتنامه دهخداضباع . [ ض ِ ] (اِخ ) ستاره های بسیارند اسفل از بنات نعش . (منتهی الارب ). ستارگانی که بر سر و منکبین و عصای صورت بقّار واقع است .
ضباعلغتنامه دهخداضباع . [ ض ِ ] (ع اِ) ج ِ ضَبُع و ضَبْع. (منتهی الارب ) : ضباع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 394). در مأوای سباع و منزل ضباع در
زباءةلغتنامه دهخدازباءة. [ زَ ءَ ] (ع اِ) غضبه . پوست بزکوهی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوست بز نر و بزرگسال کوهی . (تاج العروس ). || پوست ماهی . (
زباءةلغتنامه دهخدازباءة. [ زَ ءَ ] (ع اِ) غضبه . پوست بزکوهی . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوست بز نر و بزرگسال کوهی . (تاج العروس ). || پوست ماهی . (
زبالغتنامه دهخدازبا. [ زَب ْ با ] (اِخ ) لغتی است در زباء. لقب ملکه ٔ روم . (تاج العروس ). رجوع به زباء شود.
زبیبةلغتنامه دهخدازبیبة. [ زُ ب َ ب َ ] (اِخ ) خواهر زباء، ملکه ٔ جزیره ، دختر عمروبن طرب . طبری آرد : زباء را خواهری بود نام او زبیبة و با عقل و تدبیر و با این خواهر سخت خوش بود
ذات عروسلغتنامه دهخداذات عروس . [ت ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) از جمله ٔ مثلی است که زبّاء پس از کشتن جذیمةالأبرش گفت : ذات عروس تری . (المرصع).
جذیمةالابرشلغتنامه دهخداجذیمةالابرش . [ ج َ م َ تُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) نام ابن مالک بن فهم ملک حیره که صاحب زبّاء است . (از منتهی الارب ). او پادشاه حیره و یار زباء ملکه است . (از شرح قا