زایللغتنامه دهخدازایل . [ ی ِ ] (ع اِ) خانه ٔ... در حساب رمل ، دلیل مئات است و زایل ضعیف است ... و نقطه در زایل دلیل بر ماضی است و نیز دلیل است بر عدم حصول مطلوب . (از کشاف اصطل
زایللغتنامه دهخدازایل . [ ی ِ ] (ع ص ) زائل . رونده و دگرگون شونده . (اقرب الموارد).الا کل شی ٔ ماخلااﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل . لبید.حال ز بی فعل اگر بفعل بگرددآن ازلی حال
ضئیللغتنامه دهخداضئیل . [ ض َ ] (ع ص ) لاغر و نزار. (منتهی الارب ). نزار. (مهذب الاسماء) (دهار). || حقیر. (منتهی الارب ). خُرد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). باریک . (منتهی الا
زایل شدنلغتنامه دهخدازایل شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زائل شدن . برطرف شدن . دورشدن : سلو؛ زائل شدن اندوه عشق . (تاج المصادر) (دهار) : پس در این باب نامه توان نبشت چنانکه بدگمان
زایل غیرساقطلغتنامه دهخدازایل غیرساقط. [ ی ِ ل ِ غ َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، کوکب در خانه ٔ سوم و نهم .
زایل کردنلغتنامه دهخدازایل کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نسخ . برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || جبران نقص . ازاله ٔ خلل و عیب : من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خ
زایل گردانیدنلغتنامه دهخدازایل گردانیدن . [ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نابودساختن . دفع کردن . زایل کردن : پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 83).