زایده ٔ کبدلغتنامه دهخدازایده ٔ کبد. [ ی ِ دَ / دِ ی ِ ک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زائدة الکبد. پاره ای از جگر جدا متعلق بدان . اوالصواب بالراء و آن را زیادة الکبد هم گویند، ذکر
زایدهلغتنامه دهخدازایده . [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائده . آزادکرده ٔ عمربن الخطاب است . وی درک صحبت حضرت رسول (ص ) کرده و بعبادت بسیار شهرت یافته و پاره ای احادیث نقل کرده است . نام او
زایدةلغتنامه دهخدازایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) شهری است در نزدیکی شهر نت فونت واقع در کنار نهر ابره در راه سرقسطه به برشلونه ٔ اندلس . (از الحلل السندسیه ج 2 صص 196 - 197).
زایدةلغتنامه دهخدازایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) ابن ابی الرقاد باهلی مکنی به ابومعاذ بصری صیرفی . از عاصم احوال و ثابت بنانی و زیاد نمیری روایت دارد و یحیی بن کثیر عنبری ومحمدبن ابی ب
زایدةلغتنامه دهخدازایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائده . ابن سلیم از محدثان است و ابن حبان او را در ثقات آورده و از عمران بن عمیر نقل شده که وی مجهول است . (از لسان المیزان ).
زایدةلغتنامه دهخدازایدة. [ ی ِ دَ ] (اِخ ) زائده . ابن عبداﷲبن مطربن شریک . پدر معن بن زایده است . (از تاریخ سیستان چ بهار ص 143). و رجوع به وفیات الاعیان ج 2 ص 159، معن بن زائده
جگرگوشهلغتنامه دهخداجگرگوشه . [ ج ِ گ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) پاره ای از جگر باشد. || کنایه از فرزند هم باشد. (برهان ) : آن جگرگوشه همان شد که من اول گفتم که چو شوید لبش از شیر جگ
راسنلغتنامه دهخداراسن . [ س َ ] (اِ) درختی است که آن را پیلگوش گویند و آن دوایی است نافع گزندگی جانوران . (آنندراج ) (انجمن آرا). نباتی است حقیر که بوی آن چون بوی سیر باشد . (صح
خلبلغتنامه دهخداخلب .[ خ ِ ] (ع اِ) ناخن . چنگل . || برگ تاک . || ثرب . || پرده ٔ دل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). در منتهی الارب در ذیل
زوائدلغتنامه دهخدازوائد. [ زَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ زائدة. افزونیها. (از آنندراج ) : و بر جگر فزونی هاست از وی بیرون آمده بر سان انگشتان و بدین فزونیها گرد معده اندر آمده است . چنانکه
زیادةلغتنامه دهخدازیادة. [ دَ ] (ع مص ) افزون کردن و افزون شدن . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). افزون کردن . (دهار). افزون شدن و افزون کردن (لازم و متعدی ). یقال : زاده اﷲ خیراً و زا