زادشملغتنامه دهخدازادشم . [ ش َ ] (اِخ ) نام جد افراسیاب است . (شرفنامه ٔ منیری ). نام پدر افراسیاب است و بعضی گویند نام جد افراسیاب است که پدر پدرباشد . (برهان قاطع). و بعضی گفت
chillدیکشنری انگلیسی به فارسیسرد شدن، سرما، خنکی، چایمان، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن، مایه دلسردی، مایوس
ابیزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهشرارۀ آتش؛ جرقه: ◻︎ هست زآهم آتش دوزخ ابیز / نالهای از من ز تندر صد ازیز (منجیک: ۲۳۱).
زهاملغتنامه دهخدازهام . [ زِ ] (ع مص ) نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال : زاهم الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به مزاهم
مقتنعلغتنامه دهخدامقتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) قناعت کننده . قانع : گفت مردی زاهدم من منقطعبا گیاه و برگ اینجا مقتنع.مولوی .
جویالغتنامه دهخداجویا. (اِخ ) میرزا دارا یا میرزا داراب بیک . یکی از شاعران که در کشمیر بدنیا آمد و در تبریز نشو ونما یافت و بسال 1110 یا 1118 هَ .ق . درگذشت . دیوانش مشتمل بر د
قایاتیلغتنامه دهخداقایاتی . [ تی ی ] (اِخ ) محمدبن عبدالجواد مصری . وی به سال 1254 متولد شد و تا به سال 1319 حیات داشت . نسبت وی به قایات است . تألیفاتی دارد. او راست :1 - خلاصةا