زاهر کندیلغتنامه دهخدازاهر کندی . [ هَِ رِ ک ِ دی ی ] (اِخ ) ابن عمرو کندی از یاران حسین بن علی (ع ) و شهداء واقعه ٔ طف است . مؤلف اعیان الشیعه ، بنقل از کتاب ابصار العین آرد: زاهرب
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد حلیمی محدث است . وی از ابوتمیم کامل بن ابراهیم خندقی جرجانی روایت دارد. (از معجم البلدان ، خندق ).
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی مغانم ثقفی اصبهانی محدث متوفی در 607 هَ . ق . از محمدبن علی بن ابوذر و سعیدبن ابوالرجا و زاهربن طاهر و جمعی دیگر استماع حدیث
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) داود معروف به الملک الظاهر مکنی به ابوسلیمان و ملقب به محیی الدین ، فرزند پادشاه مجاهد، اسدالدین شیرکوه (صاحب حمص ) ابن ناصرالدین . وی مردی
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوعلی سرخسی ، ابن احمد فقیه سرخس . (تاج العروس ). یاقوت آرد: امام ابوعلی زاهربن احمدبن محمدبن عیسی سرخسی ازقدمای عالمان سرخس و فقیه و محدث
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [ هَِ ] (اِخ ) برکه ای است میان مکه و تنعیم . (منتهی الارب ) (قاموس ). قطبی گوید: این همان وادی است که اکنون جوخی نام دارد. و سخاوی در شرح عراقیه گوید: مو
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به زاهر و لقب جمعی از محدثان و فقها است که منسوب اند به زاهربن عمرو کندی مولای عمروبن حمق یا زاهربن اسود صحابی و یا ابوعلی
امروءالقیسلغتنامه دهخداامروءالقیس .[ اِ رَ ءُل ْ ق َ ] (اِخ )جندح یا سلیمان پسر حجر کندی . بزرگترین شاعر دوره ٔ جاهلیت و یکی از صاحبان معلقات بود. معلقه ٔ وی مشهورترین معلقات و قریب ه
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن مظفربن عمربن محمدبن ابی الفوارس معری کندی . رجوع به ابن الوردی (زین الدین ...) ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 228، فوات الوف
قارقالوقلغتنامه دهخداقارقالوق . (اِخ ) دهی است از دهستان ارس کنار بخش پلدشت شهرستان ماکو. در 9هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و 6هزارگزی خاور راه ارابه رو پناه کندی به پلدشت . زمین آن جلگه
مارچوبهلغتنامه دهخدامارچوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مارگیاه است و آنرا به عربی هلیون گویند. دفع سموم جانواران گزنده و مار و عقرب کند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). نام دوائی که به