chiefsدیکشنری انگلیسی به فارسیفرماندهان، رئیس، فرمانده، سر، پیشرو، سالار، سید، قائد، متصدی، سرور، سر دسته
آبستنیلغتنامه دهخداآبستنی . [ ب ِ ت َ ] (حامص ) حَبَل . (دهار). حمل . باروری . بار : ترا پنج ماهست از آبستنی از این نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی .زآبستنی تهی نشوی هرگزهرچند روزروز ه