زانیلغتنامه دهخدازانی . (ع ص ) مرد زانی . (اقرب الموارد). مرد زناکننده . زناکار. غتفره . (ناظم الاطباء). مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است . (فرهنگ نظام ). و ر
زئنیلغتنامه دهخدازئنی . [زِءْ نی ی ] (ع ص ) کلب زئنی ؛ سگ خرد و کوتاه . (منتهی الارب ). سگ کوتاه . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و گفته نشود: صبی چنانکه در صحاح آمده . (تاج العر
ضئنیلغتنامه دهخداضئنی . [ ض ِءْ نی ی ] (ع اِ) خیک بزرگ از یک پوست که در آن دوغ زنند. (منتهی الارب ).
زانیةلغتنامه دهخدازانیة. [ ی َ ] (ع ص )مؤنث زانی . زن زنا و فجور کننده . (اقرب الموارد). زناکار و جاف و روسپی . (ناظم الاطباء). زن زنادهنده . (فرهنگ نظام ) : الزانیه و الزانی فا
زانیاتلغتنامه دهخدازانیات . (ع ص ،اِ) ج ِ زانیة (مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان : زانیاتند که در دار قمامه جمعندمن از آن جمع چه نقصان به خراسان ی
زانیسواژهنامه آزادخردمند - دانا این کلمه اوستایی بوده و ریشه کردی بلوچی دارد در زبان کردی فعل دانستن را اینگونه صرف میکنند:زانم - زانی - زانه ... و مصدر زانه میشود زانیس یعنی کسی
زانیهفرهنگ انتشارات معین(یِ) [ ع . زانیة ] (اِفا.) مؤنث زانی . زنی که به طریق حرام با مردی آمیزش کند.