زانو خم دادنلغتنامه دهخدازانو خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . || صبوری و پشتکار داشتن در انجام کاری : ابومعشر... کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و بینداخت و زانو خم داد
چند روز است (که) زانویم خیلی درد میکند.گویش اصفهانی تکیه ای: čan ru-ɂa ke zânüm xeyli dard akere. طاری: čan rö-ɂa go zânüm xeyli dard akra. طامه ای: čan ru-we ke zânum xeyli dard-e kere. طرقی: čan rö-ɂa zânüm xey
رکوعلغتنامه دهخدارکوع . [ رُ ] (ع مص ) بر روی افتادن از پیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منحنی شدن از پیری . (از اقرب الموارد). || دو تو شدن . (دهار). پشت خم داد
رانلغتنامه دهخداران . (اِ) قسمتی از پای از بالای زانو تا کشال . از بیخ کمر تا زانو. (یادداشت مؤلف ). فخذ و آن جزئی از بدن انسان و دیگر حیوانات که در مابین کمر و زانو واقع شده
پالغتنامه دهخداپا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از
موزهلغتنامه دهخداموزه . [ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی الارب ). مندل . مندلی .ن
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان