زآمیلغتنامه دهخدازآمی . [ زُ می ی ] (ع ص نسبی ) از زآم (بمعنی مرگ ). قتّال . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به زآم و زأم شود.
زامیلغتنامه دهخدازامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جا
زعمیلغتنامه دهخدازعمی . [ زُ می ی ] (ع ص ) کذاب و صادق . ضد است . (اقرب الموارد). کاذب و صادق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).