زامیلغتنامه دهخدازامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.
زآمیلغتنامه دهخدازآمی . [ زُ می ی ] (ع ص نسبی ) از زآم (بمعنی مرگ ). قتّال . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به زآم و زأم شود.
جامگیفرهنگ فارسی عمیدپولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار میدهند؛ وظیفه؛ مستمری: ◻︎ زاین ده که نجاتنامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳: ۴۹۸).
جامگیلغتنامه دهخداجامگی . [ م َ /م ِ ] (ص نسبی ) راتب . وظیفه و آنچه به ملازم و نوکر و غلام دهند به جهت جامه بها. (برهان ). وظیفه و ماهیانه ای که به نوکر دهند و این مجاز است زیرا که در اصل به معنی بهای جامه و رخت است مرکب از جامه و یای نسبت . (آنندراج ). روزین
جامیلغتنامه دهخداجامی . (اِخ ) احمدبن ابی الحسن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریر شیخ الاسلام ... رجوع به احمدبن ابی الحسن بن محمدبن جریر شود.
زامیملغتنامه دهخدازامیم . (اِخ ) رودخانه ای است بسیار بزرگ . (برهان قاطع) (آنندراج ). نام رودخانه ای است بس بزرگ . (فرهنگ جهانگیری ) : ز جود چون چه زمزم ز پای اسماعیل پدید شد ز کفش بحر قلزم و زامیم . سوزنی .و رجوع به فرهنگ جانسن انگ
زامینیلغتنامه دهخدازامینی . (اِخ ) جماهربن علی مکنی به ابی بکر متصدی قضاء زامین بود و به سمرقند مهاجرت کرد. در آنجا از عبداﷲبن محمدشاه سمرقندی نقل حدیث کرد و نوشت . یکی از مشایخ حدیث که ما او را بشربن موسی بن صالح بن شیخ بن عمیره مینامیم از وی روایت حدیث کرده است . (از انساب سمعانی ).
زامینیلغتنامه دهخدازامینی . [ نی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن یزداد مکنی به ابوسهل است وی اهل ری بود و در زامین اقامت گزید. در راه خراسان با ابوالعباس مستغفری متوفی 432هَ . ق . همسفر بود سپس او را ترک کرد و خود به حجازو عراق و موصل رفت و بر طبق گفته ٔ مستغفری ، زام
زامیلغتنامه دهخدازامی . [ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به زام است که اکنون معرب آن «جام » مشهور است . سمعانی گوید: جمعی از فضلاء منسوب به زام میباشند . رجوع به انساب سمعانی و زام و جام شود.
زامینلغتنامه دهخدازامین . (اِخ ) قریه ای بوده است در بخارا. ابن خردادبه آرد: از سمرقند تا بارکث 4 فرسخ .... از بورنمذتا زامین 4 فرسخ [ بیابان ] است و در اینجا دو راه یکی به شاش (چاچ ) و ترک و دیگری به فرغانه میرود... و از زامی