زالونهگویش بختیاری1. دستبندى که به دستان اسب زنند براىجلوگیرى از ربودن آن؛ 2. قفل و زنجیرىکه به پاى زندانى بندند.
زاغونهلغتنامه دهخدازاغونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء). || ماشوره . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود.
زالوکهلغتنامه دهخدازالوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) غلوله ٔ کمان گروهه که از گل سازند و آن را زالوک نیز گویند، غالوک نیز دیده شده و اصح است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
زاغونهلغتنامه دهخدازاغونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جای باشد از شمعدان که در آن شمع را نصب کنند. (ناظم الاطباء). || ماشوره . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاغوته شود.
زالوکهلغتنامه دهخدازالوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) غلوله ٔ کمان گروهه که از گل سازند و آن را زالوک نیز گویند، غالوک نیز دیده شده و اصح است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
زاغوتهلغتنامه دهخدازاغوته . [ ت َ/ ت ِ ] (اِ) جای باشد از شمعدان که بر آن شمع نصب کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ). || ماشوره را نیز گویند. (برهان قاطع). و رجوع به زاغونه شود.