زاقفلغتنامه دهخدازاقف . [ ق ِ ] (اِخ ) قریه ای است درنواحی نیل . (از معجم البلدان ). قریه ای است از نواحی رود نیل جزء عمل قوسان . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاقف روبیلغتنامه دهخدازاقف روبی . [ ق ِ ف ِ با ] (اِخ ) قریه ای است از قرای نهر عیسی . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاقفیانلغتنامه دهخدازاقفیان . [ ق ِ ] (اِخ ) ابی عبداﷲبن ابی الفتح و محمودبن علی محدث اند. (از تاج العروس ). و رجوع به زاقفی شود.
زاقفیلغتنامه دهخدازاقفی . [ ق ِ فی ی ] (اِخ ) ابی عبداﷲبن ابی الفتح محدث و منسوب به زاقفیه (دهی در سواد) است . (منتهی الارب ).
زاقفیلغتنامه دهخدازاقفی . [ ق ِ فی ی ] (اِخ ) محمدبن محمود اعجمی مکنی به ابی عبداﷲ زاقفی . وی را ابن نقطه منتسب به زاقف نیل دانسته است . او مردی صالح بود و علم ادب را نزداستاد ما
chartersدیکشنری انگلیسی به فارسیمقررات، منشور، امتیاز، فرمان، خط، مزایا، اجازه نامه، دربست کرایه دادن، پروانه دادن، امتیازنامه صادر کردن
زاقف روبیلغتنامه دهخدازاقف روبی . [ ق ِ ف ِ با ] (اِخ ) قریه ای است از قرای نهر عیسی . (از مراصد الاطلاع چ بریل ).
زاقفیلغتنامه دهخدازاقفی . [ ق ِ فی ی ] (اِخ ) محمدبن محمود اعجمی مکنی به ابی عبداﷲ زاقفی . وی را ابن نقطه منتسب به زاقف نیل دانسته است . او مردی صالح بود و علم ادب را نزداستاد ما
زاقفیلغتنامه دهخدازاقفی . [ ق ِ فی ی ] (ص نسبی ) منسوب به زاقفیه (دهی در سواد). (منتهی الارب ). || منسوب به زاقف (نیل ). (معجم البلدان ).
زاقفیانلغتنامه دهخدازاقفیان . [ ق ِ ] (اِخ ) ابی عبداﷲبن ابی الفتح و محمودبن علی محدث اند. (از تاج العروس ). و رجوع به زاقفی شود.