زاعقلغتنامه دهخدازاعق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بانگی برآرد که چهارپایان متفرق شوند و رم کنند. (از تاج العروس ) : ان علیها فاعلمن سائقاًلامبطنا ولا عنیفاً زاعقاً. راجز (از تاج العرو
زاقدانلغتنامه دهخدازاقدان . (اِمرکب ) بچه دان و زهدان را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). قرارگاه نطفه در شکم که آن را زهدان نیز گویند و بتازیش رحم خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). و رج
زاعقلغتنامه دهخدازاعق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بانگی برآرد که چهارپایان متفرق شوند و رم کنند. (از تاج العروس ) : ان علیها فاعلمن سائقاًلامبطنا ولا عنیفاً زاعقاً. راجز (از تاج العرو
زاقدانلغتنامه دهخدازاقدان . (اِمرکب ) بچه دان و زهدان را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). قرارگاه نطفه در شکم که آن را زهدان نیز گویند و بتازیش رحم خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). و رج
زاقلغتنامه دهخدازاق . (اِ) بچه ٔ هر چیز را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود. || (ص ) کبود. ازرق . زاغ . رجوع به زاغ شود.
رحملغتنامه دهخدارحم . [ رَ ح ِ ] (ع اِ) رَحْم . رِحْم . زهدان و آن مؤنث است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جای کودک در شکم و آن را زهدان گویند. (از منتخب اللغات ) (غیاث ا
زهدانلغتنامه دهخدازهدان . [ زِ ] (اِ مرکب ) بچه دان و قرارگاه نطفه باشد و به عربی رحم گویند. (برهان ). رحم که قرارگاه نطفه باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بچه دان . (آنندراج ). بچه دان