زازلغتنامه دهخدازاز. (اِخ ) زار است که قریه ای است در اشتیخن و سمعانی آن را با دو «ز» ضبط کرده است . رجوع به تاج العروس ، زور و معجم البلدان و رجوع به زار در لغت نامه شود.
زازلغتنامه دهخدازاز. (ع اِ) دزی در ذیل زاز، بالزاز را بمعنی با فشار و قوت آورده است : فصّص بالزاز؛ مینا کرد چیزی را. بفشار نگین گذاری کردن . رجوع به دزی ج 1 ص 577 شود.
زاذلغتنامه دهخدازاذ. (اِ) نوعی خرما است . (آنندراج ). صاحب تعلیقات المعرب در ذیل کلمه ٔ ازاذ آرد: این کلمه در اصول خطی المعرب ازاذ آمده و ابن جنی گفته است عرب این کلمه را در شع
زاذلغتنامه دهخدازاذ. (اِخ ) ابن بهیش . از سرداران ایران در جنگ قادسیه است که ریاست گروه پیاده را داشت و حریف وی در لشکر اسلام عاصم بن عمرو بوده . وی یکی از چند تن از سرداران ای
الزازلغتنامه دهخداالزاز. [ اِ ] (ع مص ) چسبانیدن . (منتهی الارب ). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن . (از اقرب الموارد).
زأزئةلغتنامه دهخدازأزئة. [ زَءْ زَ ءَ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر دو بازو و سر و دم برداشته . تیز رفتن شترمرغ . (آنندراج ). || حرکت دادن چیزی را.
زآزئةلغتنامه دهخدازآزئة. [ زُ زِ ءَ ] (ع ص ) قدر زآزئة؛ دیگ بزرگ که یک شتر گوشت پزد. (منتهی الارب ). قدر عظیمة تضم الجزور. (اقرب الموارد). رجوع به زئزئة شود.
زازالغتنامه دهخدازازا. (اِخ ) طبقه ای از ایرانیان در میان اکراد. مرحوم رشید یاسمی آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقه ٔ ایرانی دیگر هم هست به ا
زازائیلغتنامه دهخدازازائی .(ص نسبی ، اِ) منسوب به زازا. || نوعی مخصوص از زبان کردی ، شامل لهجه های سیورک ، بجق ، چبخچور . کغی ، کر، چرمق و پالو است . (مقدمه ٔ برهان قاطع بقلم دکتر
الزازلغتنامه دهخداالزاز. [ اِ ] (ع مص ) چسبانیدن . (منتهی الارب ). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن . (از اقرب الموارد).
زازیلغتنامه دهخدازازی . (اِخ ) یحیی بن خزیمه زاری است که سمعانی در انساب با دو «ز» ضبط کرده است . رجوع به تاج العروس و معجم البلدان و زاز و زاری شود.
زأزئةلغتنامه دهخدازأزئة. [ زَءْ زَ ءَ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هر دو بازو و سر و دم برداشته . تیز رفتن شترمرغ . (آنندراج ). || حرکت دادن چیزی را.
زآزئةلغتنامه دهخدازآزئة. [ زُ زِ ءَ ] (ع ص ) قدر زآزئة؛ دیگ بزرگ که یک شتر گوشت پزد. (منتهی الارب ). قدر عظیمة تضم الجزور. (اقرب الموارد). رجوع به زئزئة شود.