زاغ گرفتنلغتنامه دهخدازاغ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً عیب گرفتن و طعنه زدن . (فرهنگ نظام ). طعنه زدن و استهزا کردن . بدین معنی کلاغ گرفتن نیز بیاید. (آنندراج ) : سنگ عبر
زجر گرفتنلغتنامه دهخدازجر گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فال گرفتن . پیشگویی کردن . فال گفتن . عیافة. زجر : جماعتی از آن چینیان به علم ، در شانه ٔ گوسفند نگریدند و فال زجر بگرف
گرستنلغتنامه دهخداگرستن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص ) مخفف گریستن است که گریه کردن باشد. (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ) : کسی را که در دل بود درد و غم گرستنش درمان بود لاجرم . فردوسی .خروش
دژم شدنلغتنامه دهخدادژم شدن . [ دُ ژَ / دِ ژَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندوهناک و افسرده و گرفته و اندوهگین شدن : چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چو آن سرو آزاده دید. فردوسی .سپهبد ز گ
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ
گرفتنلغتنامه دهخداگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گر
درگرفتنلغتنامه دهخدادرگرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن . مؤثر افتادن . کار کردن . کارگر افتادن . اثر کردن . کارگر شدن . (ناظم الاطباء). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا