زارهلغتنامه دهخدازاره . [ رَ ] (اِخ ) (عین الَ ...) چشمه ای است معروف در بحرین . (از معجم البلدان ).
زارهلغتنامه دهخدازاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه یا شهری است واقع میان ارزنجان و سیواس . حمداﷲ مستوفی آرد: از ارزنجان تا دیه خواجه احمدپنج فرسنگ .... از او تا اگرسوک پنج فرسنگ ، از او تازاره هشت فرسنگ . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 184</span
زارهلغتنامه دهخدازاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در طرابلس غرب ، از آنجا است ابراهیم زاری بازرگان مالدار. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). یاقوت نویسد: سلفی ابراهیم زاری را که از اعیان تجار و مالداران بود و به اسکندریه درآمده بود بدان جا انتساب داده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس
زارهلغتنامه دهخدازاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ است در بحرین . و بسال 12 هَ . ق . بهنگام خلافت ابی بکر گشوده شد و با اهالی آن صلح برقرار گردید. از این جا است مرزبان الزاره . (از معجم البلدان ). و رجوع به تاج العروس و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی شود.<b
زارهلغتنامه دهخدازاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به صعید. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). یاقوت آرد: زاره شهری است به صعید نزدیک به قفط. (از معجم البلدان ). و در قاموس الاعلام ترکی آمده است : ناحیه ای بدین نام در صعید مصر است .
جورهلغتنامه دهخداجوره . [ رَ / رِ ] (اِ) همرنگ و هم وزن . || مقابل کوب (؟). || جفت چیزی . (برهان ). بعقیده ٔ مؤلف آنندراج این کلمه هندی فارسی شده است : شهباز فلک جوره ٔ این کرکس نیست چون خرقه ٔ شالم بجهان اطلس نیست .در دهر
جویریةلغتنامه دهخداجویریة. [ ج ُ وَ ری َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابی ضرار، از خزاعة. یکی از زوجات رسول (ص ). وی قبل از آنکه در حباله ٔ نکاح پیغمبر درآید زوجه ٔ مسافعبن صفوان بود. مسافع در وقعه ٔ مریسیع بسال ششم هجری بقتل رسید. پدر جویریة در دوره ٔ جاهلیت رئیس قوم خود بشمار میرفت . نام نخستین اوبر
زارحلغتنامه دهخدازارح . [ رَ ] (اِخ ) (ظهور نو) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت . (دوم تواریخ ایام 14:9) (قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال
زارهشتلغتنامه دهخدازارهشت . [ هَُ ] (اِخ ) زردشت آتش پرست باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به زردشت شود.
زاریلغتنامه دهخدازاری . (اِخ ) لقب ابراهیم بازرگان است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). وی از اعیان و متمولین بود و سلفی او را منسوب به زاره ٔ طرابلس دانسته است . (از معجم البلدان ). و رجوع به زاره شود.
زأرةلغتنامه دهخدازأرة. [ زَءْ رَ ] (اِخ ) کوره ای است بصعید. (تاج العروس ). قلعه ای است بصعید. (منتهی الارب ).
زأرةلغتنامه دهخدازأرة. [ زَءْ رَ ] (اِخ ) دهی است به طرابلس مغرب . (منتهی الارب ). قریه ای است به طرابلس و از آنجا است ابراهیم زاری . (تاج العروس ).
زأرةلغتنامه دهخدازأرة. [زَءْ رَ ] (ع اِ) أجمه . بیشه و اصل در آن همزه است و ابوالحارث (شیر) را مرزبان الزأرة گویند زیرا که رئیس و مقدم بیشه است . (تاج العروس ). و این مأخوذ است از مرزبان الفرس که رئیسشان است . (اقرب الموارد). مرزبان الزأره ؛ شیر بیشه . (منتهی الارب ). || نیستان ؛ جای انب
زارهشتلغتنامه دهخدازارهشت . [ هَُ ] (اِخ ) زردشت آتش پرست باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به زردشت شود.
پی افزارهلغتنامه دهخداپی افزاره . [ پ َ/ پ ِ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون (؟) : پی افزاره سیمین و زرین زده درون مشک و بیرون به زر آژده .اسدی .
چشمه هزارهلغتنامه دهخداچشمه هزاره . [ چ ِ م ِ هََ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10هزارگزی خاور فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
خواب گزارهلغتنامه دهخداخواب گزاره . [ خوا / خا گ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مُعبِّر : تعبیر بدولت رود از خواب گزاره چون روی تو در خواب همی بینند احرار.منوچهری .
چچ هزارهلغتنامه دهخداچچ هزاره . [ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا وصاحب آنندراج نویسند: «نام بلوکی است از توابع کابل که مشتمل بر سی چهل قریه است . هوایش گرم و سازگار وآبش خوشگوار است و اندکی نخلستان دارد. قریه ٔ حیدر نیز جزء این بلوک است ». (از انجمن آرا) (آنندراج ).
سپرهزارهلغتنامه دهخداسپرهزاره . [ س َ پ َ هََ / هَِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از مجنه ، بسبب بسیار توبرتو بودن بدین نام خوانده اند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : هر جا که کثرتی است نمودار وحدت است باشد