زارعانلغتنامه دهخدازارعان . [ رِ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی . 20هزارگزی شمال خاوری خوی و 4هزارگزی شمال باختری راه خوی به جلفا دارای چشمه ٔ آب معدنی در 4هزارگزی ب
زارحیانلغتنامه دهخدازارحیان . (اِخ ) ابن یهودا ذریه ٔ زارح بن یهودا میباشند. (یکم سفر اعداد26:13 و 20 یوشع 7:17 و اول تواریخ ا
جرعانلغتنامه دهخداجرعان . [ ج ِ] (ع اِ) ج ِ جَرَعَه و جَرْعَه به معنی ریگ هموار نیکوی نبات گذار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
جریحانلغتنامه دهخداجریحان . [ ج َ ] (اِخ ) یوم جریحان . از ایام عرب پس از اسلام است . و آن یومی است مربوط به قحطبه بر ضد مردم شام و تمیم بن نصر سیار. (مجمع الامثال میدانی ).
محصول فروشیcash crop, cash grainواژههای مصوب فرهنگستانمحصولی که زارعان مستقیماً و بهآسانی آن را به فروش میرسانند و به مصارف دیگر از قبیل تغذیۀ دام نمیرسد
بلویچلغتنامه دهخدابلویچ . [ ب ُ ] (اِخ ) ده مخروبه از دهستان میانرود سفلی ، بخش نور شهرستان آمل . فعلاً زارعان قرای مجاور در آن زراعت می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بامتیلغتنامه دهخدابامتی . [ م ِ ](اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . که زارعان آبادی کنس پا در اراضی آن زراعت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).