زادخورلغتنامه دهخدازادخور. [ خُوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) بمنی زادخوست که پیر سالخورده و فرتوت باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || پیر سال خورد. (جهانگیری ). و رجوع به زادخورد و زادخوس
زادخولغتنامه دهخدازادخو. (ص مرکب ) مخفف زادخوست که بمعنی پیر فرتوت باشد. (آنندراج ). پیر سالخورده . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). و رجوع به زادخور و زادخوست شود.
زادخواستلغتنامه دهخدازادخواست . [ خوا / خا ] (ص مرکب ) زادخوست . (ناظم الاطباء). رجوع به زادخوست شود.
زادخوستلغتنامه دهخدازادخوست . [ خوَس ْ / خُس ْ ] (ص مرکب )بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. (برهان قاطع) (
زادخولغتنامه دهخدازادخو. (ص مرکب ) مخفف زادخوست که بمعنی پیر فرتوت باشد. (آنندراج ). پیر سالخورده . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). و رجوع به زادخور و زادخوست شود.
زاده خوستلغتنامه دهخدازاده خوست . [ دَ / دِ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) زادخوست باشد که پیر فرتوت و سالخورد است . (برهان قاطع) (آنندراج ). پیر سالخورد. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به زادخوست
زادلغتنامه دهخدازاد. (اِ) سن و سال . (برهان قاطع) (آنندراج ). لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند. (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و م