زاحکةلغتنامه دهخدازاحکة. [ ح ِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث زاحک . شتر درمانده و خسته . (اقرب الموارد). رجوع به زاحک شود.
زاحدلغتنامه دهخدازاحد. [ ح ِ ](اِخ ) قلعه ای است بر کوه وِصاب در یمن و از ملحقات زَبید است . (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به زبید و وصاب شود.
زاحفلغتنامه دهخدازاحف . [ ح ِ ] (ع ص )(از زحف ) راه رونده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || لشکر که در اثر کثرت بگرانی راه بسوی جهاد پیماید . (اقرب الموارد) (تاج العروس از اساس
زاحفةلغتنامه دهخدازاحفة. [ ح ِ ف َ ] (ع ص ) شتر خسته از روندگی . زاحف . وتاء مبالغه را بود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
مزاحمةلغتنامه دهخدامزاحمة. [ م ُ ح َ م َ ] (ع مص ) فزودن و نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال زاحم علی الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب
مضاغطةلغتنامه دهخدامضاغطة. [ م ُ غ َ طَ ] (ع مص ) با هم انبوهی کردن و فشاردن همدیگر را. یقال : ضاغظوا؛ ای زاحموا. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
عودلغتنامه دهخداعود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) کلانسال از شتر و گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از «بازل » و «مخلف » گذشته
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اردبیلی ، معروف بمقدس اردبیلی ، در روضات الجنات مولی احمد مقدس آمده است . او از علماء و ثقات فقهاء شیعه است . و صاحب روضات الجن
احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (