زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (اِخ ) جایی است نزدیک فلوجةاز محال کوفه . (معجم البلدان از اخبار القرامطه ).
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بصره که جنگ مشهور جمل بامدادان در آنجا واقع گردیده و مسامعةبنت ربیعه در آنجا بوده است . (معجم البلدان ج 4).
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (ع اِ) گوشه ٔخانه . || کجی و اریفی که در گوشه ٔ خانه باشد. || قسمتی از خانه . (اقرب الموارد).
cheerدیکشنری انگلیسی به فارسیتشویق کردن، فریاد و لله افرین، ترغیب، هلهله کردن، دلخوشی دادن، ترغیب کردن، بر انگیختن
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (اِخ ) جایی است نزدیک فلوجةاز محال کوفه . (معجم البلدان از اخبار القرامطه ).
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بصره که جنگ مشهور جمل بامدادان در آنجا واقع گردیده و مسامعةبنت ربیعه در آنجا بوده است . (معجم البلدان ج 4).
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (ع اِ) گوشه ٔخانه . || کجی و اریفی که در گوشه ٔ خانه باشد. || قسمتی از خانه . (اقرب الموارد).
زئبقلغتنامه دهخدازئبق . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (معرب ، اِ) معرب زیوه ٔ (ژیوه ) فارسی است و عامه آنرا زیبق گویند. (اقرب الموارد). زئبق در تداول عامه زیبق است . (از دزی ج 1ص 576). زئب
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) عبداﷲبن سعید قرمطی ، مکنی به ابوغانم و مشهور به نصر از زعمای قرامطه است ، در آغاز در قریه ٔ زابوقه ٔ عراق معلم اطفال بود، سپس به زکرویةبن مه