زئوسلغتنامه دهخدازئوس . [ زِ ] (اِخ ) پارسیان آسمان را زئوس میدانند. (ایران باستان ج 2 ص 1419 بنقل از سترابون ).
زئوسلغتنامه دهخدازئوس . [ زِ ] (اِخ ) ستاره ای است سیارة در آسمان ششم که قاضی افلاک است و خانه ببرج حوت و قوس دارد و منجمان سعد اکبرش خوانند و آن را اورمزد و اورمزده و هور و هرم
زئوسلغتنامه دهخدازئوس .[ زِ ] (اِخ ) (به یونانی ). به فارسی : زاوش . زاووش . زوش ، بسانسکریت : دیااوه ، بلاتینی : ژوپیتر ، بتوتنی : زیو یا تیو ، در اوستا: اهورمزد ، در سنگ نبشته
زاوسلغتنامه دهخدازاوس . [ وَ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره . (ناظم الاطباء). رجوع به زاورس ، زاوش ، زاودش شود.
زئوس آمنلغتنامه دهخدازئوس آمن . [ زِ س ِ آم ْ م ُ ] (اِخ ) زئوس . خدای بزرگ معبد آمن . در کتاب ایران باستان آمده : یونانیان غالباً خدای بزرگ هر ملتی را زئوس و رومیان ژوپیتر می گفتند
زئوس آمنلغتنامه دهخدازئوس آمن . [ زِ س ِ آم ْ م ُ ] (اِخ ) نامی است که کاهن معبد آمن به اسکندر (پس از فتح مصر) داد. در ایران باستان آمده : اسکندر وقتی در مقدونیه بود خود را پسر زئوس
زئوس بلوسلغتنامه دهخدازئوس بلوس . [ زِ ئو ب ِ ل ُ ] (اِخ ) بارگاهی است که در یک قسمت از شهر بابل وجود داشت .در تاریخ هرودت ص 852 آمده : درهای این بارگاه از برونز بود و در زمان حیات م
زئوس کاریوسلغتنامه دهخدازئوس کاریوس . [ زِ ی ُ ] (اِخ ) معبدی است باستانی در میلاسا . در این معبد اهالی میزی و لیدی بعنوان وابستگان قوم کاری حق دخول دارند و کاریها معتقدند که لیدوس و م
زئوس آمنلغتنامه دهخدازئوس آمن . [ زِ س ِ آم ْ م ُ ] (اِخ ) زئوس . خدای بزرگ معبد آمن . در کتاب ایران باستان آمده : یونانیان غالباً خدای بزرگ هر ملتی را زئوس و رومیان ژوپیتر می گفتند
زئوس آمنلغتنامه دهخدازئوس آمن . [ زِ س ِ آم ْ م ُ ] (اِخ ) نامی است که کاهن معبد آمن به اسکندر (پس از فتح مصر) داد. در ایران باستان آمده : اسکندر وقتی در مقدونیه بود خود را پسر زئوس
زئوس بلوسلغتنامه دهخدازئوس بلوس . [ زِ ئو ب ِ ل ُ ] (اِخ ) بارگاهی است که در یک قسمت از شهر بابل وجود داشت .در تاریخ هرودت ص 852 آمده : درهای این بارگاه از برونز بود و در زمان حیات م
زئوس کاریوسلغتنامه دهخدازئوس کاریوس . [ زِ ی ُ ] (اِخ ) معبدی است باستانی در میلاسا . در این معبد اهالی میزی و لیدی بعنوان وابستگان قوم کاری حق دخول دارند و کاریها معتقدند که لیدوس و م