ریکاسهلغتنامه دهخداریکاسه .[ س َ / س ِ ] (اِ) رکاسه . ریکاشه . به زبان اهل مرو خارپشت کلان را گویند و به عربی قنفذ خوانند. (برهان ).خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء) (از شرفنام
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارس
رکاسةلغتنامه دهخدارکاسة. [ رَس َ ] (ع اِ) رِکاسَة. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند
رکاسةلغتنامه دهخدارکاسة. [ رِس َ ] (ع اِ) رَکاسَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَکاسَة شود.
ریاسةلغتنامه دهخداریاسة. [ س َ ] (ع مص ) رئاست . سروری کردن قوم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). مهتری . (دهار). ||
ریکاشهلغتنامه دهخداریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت
ریکاشهلغتنامه دهخداریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت
چکاسهلغتنامه دهخداچکاسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خارپشت راگویند و آن را ریکاسه و سیخول نیز نامند و بزبان (؟) تشی و به هندی ساهی
چکاشهلغتنامه دهخداچکاشه . [ چ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) خارپشت را گویند. (از برهان ) (از انجمن آرا). خارپشت . (ناظم الاطباء). چکاسه و ریکاسه و سیخول . و رجوع به چکاسه شود.
دیگانهلغتنامه دهخدادیگانه . [ ن ِ ] (اِ) سنگ پشت و خار پشت . (آنندراج ). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ ریکاسه باشد. (یادداشت لغتنامه ).