ویرگویش بختیاری1. یاد، خاطره؛ 2. در اختیار داشتن ez virom raft>:فراموش کردم؛ dassom be virom nid دستم در اختیارم نیست> .
ریوگویش گنابادی در گویش گنابادی یکی از روستاهای حومه گناباد است که در فارسی آن را ریاب گویند و این روستا روستاموزه معماری کهن ایرانیست.
ویرفرهنگ مترادف و متضاد۱. فریاد، ناله ۲. ادراک، استنباط، درک، فهم، هوش ۳. بهخاطرسپاری، حافظه، یادگیری ۴. میل، ویار، هوس
ویردیکشنری فارسی به انگلیسیfad, fancy, fit, humor, impulse, impulsion, memory, mood, remembrance, senses, understanding, whim, whimsicality, yen
ریولغتنامه دهخداریو. [ وْ ] (اِ) فریب . مکر.تزویر. دغا. ریا. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ). مکر و حیله . (فرهنگ جهانگیری ) (از غ
ریولغتنامه دهخداریو. [ وْ ] (اِخ ) نام پسر کاوس . (ناظم الاطباء). نام پسر کیکاوس که داماد طوس بود و بر دست فرودبن سیاوش کشته شد. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ان
ریولغتنامه دهخداریو. [ ی ُ ] (اِخ ) دکتر ریو، خاورشناس نامی انگلیسی و مؤلف کتابهای چندی است از آن جمله است : فهرست نسخ خطی موزه ٔ بریتانیا. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 199 و تاریخ
ویرلغتنامه دهخداویر. (اِ) بیر. بر. از ویر؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بپرسید نامش ز فرخ هجیربگفتا که نامش ندارم به
ویرلغتنامه دهخداویر. (اِخ ) نام دهی است از مضافات اردبیل . (برهان ). در رشیدی آمده :دهی است از مضافات اصفهان . غزالی گوید : دل ز من بردند و دارندش به دام زلف بندلاله رخساران وی
ویرلغتنامه دهخداویر.[ وی َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سلطانیه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).