ریویلغتنامه دهخداریوی . [ ری ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم ... ریوی سرخسی . از ابوعبداﷲ محمدبن موسی ... و جز وی روایت شنید و ابوالعباس مستغفری از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
ریویلغتنامه دهخداریوی . [ ری ] (ص نسبی ) منسوب است به ریو که محله ای است به بخارا. (از لباب الانساب ).
ریویجلغتنامه دهخداریویج . [ ری ] (اِ) ریواس . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به ریواس شود.
ریویدنلغتنامه دهخداریویدن . [ ری دَ ] (مص ) آزاد شدن . خلاص شدن . مرخص شدن . معاف شدن . (ناظم الاطباء). || معزول گشتن . (ناظم الاطباء).
ریویزلغتنامه دهخداریویز. [ ری ] (اِ) ریواس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). || مکر و حیله . دغا. ریو. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از برهان ). رجوع به ریواس و ریویج شو
روی(فلز)گویش اصفهانی تکیه ای: ruyi / ruhi طاری: ruhi طامه ای: ruyi طرقی: rühi کشه ای: ruhi نطنزی: ruyi / ruhi