ریونیزلغتنامه دهخداریونیز. [ وْ ] (اِخ ) ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس . (از آنندراج ) (از برهان ). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان ). توضیح : بعضی اصل کلمه را «ریو» دانند و «نیز
رونیز بالالغتنامه دهخدارونیز بالا. [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فسا. سکنه ٔ آن 1955 تن . آب آن از قنات و چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و حبوب و میوه و صیفی . صنایع دس
رونیز پایینلغتنامه دهخدارونیز پایین . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فسا. سکنه 340 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و میوه . صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی . راه
رونیز جنگللغتنامه دهخدارونیز جنگل . [ زِ ج َ گ َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای پنجگانه بخش مرکزی شهرستان فسا. حدود شمال : دهستان خیر و دریاچه ٔ بختگان . خاور: دهستانهای خیر و حومه ٔ اصطهب
ریویزلغتنامه دهخداریویز. [ ری ] (اِ) ریواس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). || مکر و حیله . دغا. ریو. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از برهان ). رجوع به ریواس و ریویج شو
علی آباد رونیزلغتنامه دهخداعلی آباد رونیز. [ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رونیزجنگل بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 33 هزارگزی شمال فسا و در ادامه ٔ کوه تودج و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ شیر
ریوهلغتنامه دهخداریوه . [ ری وَ / وِ ] (اِخ ) نام پسر کیکاوس . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به ریو و ریونیز شود.
خمانیدهلغتنامه دهخداخمانیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خم کرده . (یادداشت بخط مؤلف ). خمیده شده . (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیزبزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی .به پیش
بهراملغتنامه دهخدابهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پسر زراسب که یکی از نجبای زمان لهراسب بود. (ولف ) : زریر سپهبد سپه را براندنه بهرام گردنکش و خود براند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 14
مانیدنلغتنامه دهخدامانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گذاشتن و ترک کردن و رها کردن . (ناظم الاطباء). ترک کردن . واگذاشتن . واگذار کردن . رها کردن . ماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پیکرلغتنامه دهخداپیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (اِ) مقابل بوم . مقابل زمینه . نقش پارچه . گل : بیارید پرمایه دیبای روم که پیکر بریشم بود زرش بوم . فردوسی .غلامان رومی بدیبای روم همه پ