ریونجلغتنامه دهخداریونج . [ ری وَ ] (اِ) رستنیی که ریباس نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ریواس شود.
ریونجلغتنامه دهخداریونج . [ ری وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نیشابور. (از معجم البلدان ) (از یادداشت مؤلف ).
ریونجولغتنامه دهخداریونجو. [ ری وَ ] (اِ) ریونجه . دیوک . ارضه . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کرم چوبخوار که به تازی ارضه خوانند و در فرهنگ جهانگیری «ردنجو» آورده ظاهراً در اصل دیو
ریونجهلغتنامه دهخداریونجه . [ ری وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) ریونجو. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). ارضه . عثه . بیوالارض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریونجو شود.
ریونجولغتنامه دهخداریونجو. [ ری وَ ] (اِ) ریونجه . دیوک . ارضه . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کرم چوبخوار که به تازی ارضه خوانند و در فرهنگ جهانگیری «ردنجو» آورده ظاهراً در اصل دیو
ریونجهلغتنامه دهخداریونجه . [ ری وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) ریونجو. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). ارضه . عثه . بیوالارض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریونجو شود.
تافشکلغتنامه دهخداتافشک . [ ف َ ش َ ] (اِ) دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ری
ارضلغتنامه دهخداارض . [ اَ ] (ع مص ) گیاهناک شدن زمین . || زکام گرفتن . مزکوم ، زکام زده شدن . || موریانه زدن (چوب ). ریونجه خورده شدن چوب . (تاج المصادر بیهقی ). || ریمناک و ف