ریملغتنامه دهخداریم . (ع اِ) آهوی سپید. || آهوبره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رَیم شود.
ریملغتنامه دهخداریم . (اِ) چرکی که از جراحت می پالاید و در دنبل فراهم می آید. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از فرهنگ اوبهی ) (از برهان ). غساق : در غریبی نان
چخینلغتنامه دهخداچخین . [ چ َ / چ ِ ](ص ) ریم آلوده و چرکین را گویند، یعنی زخمی که چرک وریم داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ). ریم آلوده و چرکین و زخمی که چرک و ریم داشته باشد. (ن
pussyدیکشنری انگلیسی به فارسیگربه، بیدمشک، دخترک، پیشی، شبدر صحرایی، ریم الود، گربه وار، چرک دار، چرکی
چرکناکلغتنامه دهخداچرکناک . [ چ ِ ] (ص مرکب ) چرکین و ناپاک . (ناظم الاطباء). چرکن . چرک آلوده . شوخگین . پلید. طَفِس . (منتهی الارب ). || ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین . جر
اتساخلغتنامه دهخدااتساخ . [ اِت ْ ت ِ] (ع مص ) چرکن شدن . چرکین شدن (دست و اندام ). چرک شدن . ریم آلود گشتن . چرک آلوده گردیدن . وسخ . (زوزنی ).
چرکنلغتنامه دهخداچرکن . [ چ ِ ک ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک . (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام ). چرکین . چرگن . آلوده ٔ به