ریش تپهلغتنامه دهخداریش تپه . [ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) ریش محرابی . مورچپه . لحیانی . تپه ریش . پرریش . بلمه . ریشو. درازریش . بزرگ ریش . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار
تپه رشلغتنامه دهخداتپه رش . [ ت َپ ْ پ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین است که در شش هزارگزی شمال سرپل ذهاب و دو هزارگزی سراپله واقع است دشتی گرمسی
تپه رشلغتنامه دهخداتپه رش . [ ت َپ ْ پ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان است که در سه هزارگزی شمال باختری سرقلعه و کنار راه فرعی سرپل
تپه رشلغتنامه دهخداتپه رش . [ ت َپ ْ پ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و یکهزار و پانصد گزی خاور سنقر و کنار راه فرعی سنقر ب
تپه رشلغتنامه دهخداتپه رش . [ ت َپ ْ پ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد است که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه و در سی هزارگزی شمال باختری میاندوآب و بیست هزارگزی شمال باختری
تپه رشلغتنامه دهخداتپه رش . [ ت َپ ْ پ َ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان روانسر شهرستان سنندج است که در چهارده هزارگزی جنوب روانسر و یکهزار گزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به روانسر وا
ریش پهنلغتنامه دهخداریش پهن . [ پ َ ] (ص مرکب ) که ریش پهن و بزرگی دارد.ریش تپه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تپه شود.
ریش توپیلغتنامه دهخداریش توپی . [ توپ ْ پی ] (ص مرکب ) توپ ریش . تپه ریش .ریش تپه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تپه شود.
ریشلغتنامه دهخداریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و
ریشولغتنامه دهخداریشو. (ص نسبی ) مرد بزرگ ریش . ضد کوسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا). بلمه . پرریش . ریش تپه . بزرگ ریش . لحیانی . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقاب
بلمهلغتنامه دهخدابلمه . [ ب َ م َ/ م ِ ] (ص ) مردم ریش دراز. (برهان ). درازریش . (غیاث ). ریشو. لحیانی . ریش تپه . بزرگ ریش . بامه : تیزی که چون کواکب منفضه (؟) گاه رجم با ریش ب