ریشیلغتنامه دهخداریشی . (اِخ ) دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. دارای 110 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ ج
ریشیلغتنامه دهخداریشی . (حامص ) ریش بودن . مجروح بودن . زخمی بودن . زخم بودن . جراحت داشتن . (از یادداشت مؤلف ) : اربیاسوس گوید: طویل (از زراوند) ریشی رحم را موافق تر است . (ذخ
ریشیجهلغتنامه دهخداریشیجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ مصغر) تصحیف ریش بچه . (از انجمن آرا). رجوع به ریش بچه شود.
ریشیدنلغتنامه دهخداریشیدن . [ دَ ] (مص ) فروریختن چیزی در چیزی . (از ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). ریختن . (از شعوری ج 2 ص 20). || گداختن . || پاشیدن
ریشیدهلغتنامه دهخداریشیده . [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).