ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوز
غشفرهنگ انتشارات معین(غَ) (اِمص .) گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی ، مدهوشی . ؛~ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی .
لجاجتلغتنامه دهخدالجاجت . [ ل َ ج َ ] (ع مص )لجاج . (منتهی الارب ). رجوع به لجاج شود. ستهیدن . عناد. یک دندگی . یک پهلویی . ستیزه کردن . (تاج المصادر).- لجاجت کردن ؛ لج کردن . ل
ریستنلغتنامه دهخداریستن . [ ت َ ] (مص ) آهسته سخن گفتن . (ناظم الاطباء). || فرورفتن ، درچاه و یا حوض . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج