ریزگیلغتنامه دهخداریزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) صفت و حالت ریزه . کوچکی و خردی . (ناظم الاطباء) : به ریزگی منگر دانه ٔ سپندان را. ؟ (از یادداشت مؤلف ).|| (اِ) پاره و تراشه . || ذر
ریزگیرfine screenواژههای مصوب فرهنگستانآشغالگیری که فاصلۀ بین میلههای آن کمتر از 6 میلیمتر باشد متـ . آشغالگیر ریز
سونشلغتنامه دهخداسونش . [ ن ِ ] (اِمص ، اِ) ریزگی فلزات را گویند که از دم سوهان ریزد و به عربی براده خوانند. (برهان ). ریزه ٔ آهن و سیم و زر که بسوهان افتد. (فرهنگ رشیدی ). براد
لطافتلغتنامه دهخدالطافت . [ ل َ ف َ ] (ع مص ) ریزه و خرد شدن . (منتهی الارب ). خردی . ریزگی . دقت . صغر. باریک گشتن . (منتهی الارب ). باریکی . نازکی . نغزی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی
سرماریزگیلغتنامه دهخداسرماریزگی . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) هوایی باشد متصل و مماس زمین که از غایت سرما فسرده گردد و مانند برفی در نهایت ریزگی و تنکی به زمین بریزد و اکثر در شبهای خ