ریزندهلغتنامه دهخداریزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از ریختن و ریزیدن . ریزان : ماء ساکب ؛ آب ریزنده . دمع ساکب ؛ اشک ریزنده . (یادداشت مؤلف ). سحابة هموم ؛ ابر ریزنده .(م
ریزندهکرکfloccoseواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی کرکپوش پوشیده از خوشهکرکهای پشمی که بهآسانی پاک میشوند
رزندهلغتنامه دهخدارزنده . [ رَ زَ دَ / دِ ] (نف ) رنگ کننده و رنگرز و صباغ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رنگ کننده . (انجمن آرا). || لکه کننده . (ناظم الاطباء).
آتشبارفرهنگ انتشارات معین( ~.) (اِفا.) 1 - ریزندة آتش (شخص یا شی ء). 2 - چخماق . 3 - تفنگ ، توپ . 4 - یک واحد از توپخانه شامل چهار گروهان .