ریرلغتنامه دهخداریر. [ رَ / ری ] (ع ص ) مخ ریر؛ مغز فاسد و سیاه شده و گداخته شده از لاغری . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ریرلغتنامه دهخداریر. [ رَ ] (ع اِ) آبی که از دهن کودک روان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لیزابه که از دهان بچه برآید. (یادداشت مؤلف ). || پیه استخوان که تنک و آب سیاه ش
ریرلغتنامه دهخداریر. [ رَ ] (ع مص ) در ارزانی و فراخسالی رسیدن قوم : ریر القوم (مجهولاً)ریراً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ریرقلغتنامه دهخداریرق . [ رَ رَ ] (ع اِ) سگ انگور. (منتهی الارب ). عنب الثعلب . (نشوء اللغة ص 28) (ناظم الاطباء). ربرق . ریزق . (نشوء اللغة). تاجریزی . سپنگور. سگ انگور. (از یاد
ریرقلغتنامه دهخداریرق . [ رَ رَ ] (ع اِ) سگ انگور. (منتهی الارب ). عنب الثعلب . (نشوء اللغة ص 28) (ناظم الاطباء). ربرق . ریزق . (نشوء اللغة). تاجریزی . سپنگور. سگ انگور. (از یاد
رایرةلغتنامه دهخدارایرة. [ ی ِ رَ ] (ع اِ) رائرة. از ریشه ٔ «ریر». مؤنث رائر (رایر). پیه زانو که مانند مغز طیب است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).