ریدمانلغتنامه دهخداریدمان . [ دِ ] (اِمص ) ریدن . تغوط.- ریدمان کردن ؛ در زبان بی ادب عامیانه ، شکم راندن . (یادداشت مؤلف ).- || کاری را خراب و نابسامان کردن .
مانلغتنامه دهخدامان . (اِ) خانه را گویند و نیز خان و مان اتباع است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 397). به معنی خانه باشد که عربان بیت خوانند. (برهان ). خانه . (آنندراج ) (ناظم ال
ریشتنلغتنامه دهخداریشتن . [ ت َ ] (مص ) رشتن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء). غزل . رشتن . (یادداشت مؤلف ). ریستن . ریسیدن . (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || کوشش کردن .
ریستنلغتنامه دهخداریستن . [ ت َ ] (مص ) رشتن . تافتن . ریسیدن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء) : که چندان بریسی مگر با پری گرفتستی ای پاک تن خواهری . فردوسی .زنان در وقت صحابه ریسم
ریسمانلغتنامه دهخداریسمان . (اِ مرکب ) رشته و رسن . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است . (از آنندراج ). رسن .