ریخلغتنامه دهخداریخ . (اِ) فضله (انسان و حیوان ) که آبکی باشد. سرگین . غایط. (فرهنگ فارسی معین ). فضله ٔ انسان و دیگر حیوانات که روان و بطور اسهال دفع شود. (از یادداشت مؤلف )
ریخلغتنامه دهخداریخ . [ رَ ] (ع اِ) دوری و گشادگی مابین دو ران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ریخلغتنامه دهخداریخ . [ رَ ] (ع مص ) سست و فروهشته گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || فراخ و گشاده گردیدن میان هر دو ران چندان که با هم نپیوندد. (از اق
ریختنگویش اصفهانی تکیه ای: beriǰi طاری: rit(mun) طامه ای: retan طرقی: ritmun کشه ای: ritmun نطنزی: ritan
ریختگویش اصفهانی تکیه ای: bešrit طاری: bešrit طامه ای: boyret طرقی: bešrit کشه ای: bešrit نطنزی: bašrit / bešrit
ریخیلغتنامه دهخداریخی . (ص نسبی ) منسوب است به ریخ که موضعی است به خراسان . از آن ناحیه است محمدبن قاسم بن حبیب صفار و اولاد او که محدثانند. (از منتهی الارب ).
ریخنلغتنامه دهخداریخن . [ خ ِ ] (ص نسبی ) ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است . آلوده به گوه . آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیو
ریخولغتنامه دهخداریخو. (ص نسبی ) ریخن . که بسیار ریخ زند. ریقو. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (از ناظم الاطباء).