ریباسلغتنامه دهخداریباس . (ع اِ) ریواس که بیخ آن را ریوند گویند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). ریواس و ریوند. (ناظم الاطباء). رستنی باشد خودروی و مردم آن را خورند
حب الریباسلغتنامه دهخداحب الریباس . [ ح َب ْ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) صاحب اختیارات گوید: بپارسی تخم ریباس خوانند. بهترین وی تازه بود و طبیعت وی سرد و خشک و قابض بود. و نافع باشد جهت حر
حب الریباسلغتنامه دهخداحب الریباس . [ ح َب ْ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) صاحب اختیارات گوید: بپارسی تخم ریباس خوانند. بهترین وی تازه بود و طبیعت وی سرد و خشک و قابض بود. و نافع باشد جهت حر
رواسلغتنامه دهخدارواس . [ رِ ] (اِ) ریباس . (شعوری ) (از اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). ریواس . رجوع به ریباس و ریواس و ماده ٔ قبل شود.
ریباجلغتنامه دهخداریباج . (اِ) ریباس . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اسم فارسی ریباس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ریواس شود. || پیوند درخت . (ناظم الاطباء).