رکضلغتنامه دهخدارکض . [ رَ ] (ع مص ) لگد زدن کسی شتر را.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بپای زدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). || پای جنبانیدن و منه : ارکض برجلک ؛ یعنی بجنبان . (م
رکزلغتنامه دهخدارکز. [ رَ] (ع مص ) برزمین زدن نیزه را و سپوختن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیزه در زمین فروبردن . (دهار). نیزه فروبردن . (تاج المصادر بیهق
رکزلغتنامه دهخدارکز. [ رِ ] (ع اِ) حس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آواز نرم . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رکزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نیزه یا چیز دیگر مانند آن را در زمین فرو کردن.۲. پابرجا کردن؛ پایدار ساختن.
رکضةلغتنامه دهخدارکضة. [ رَ ض َ ] (اِخ ) از اسماء زمزم است . (از معجم البلدان ). رکضة جبرئیل ، از اسماء زمزم است . (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود.
رکضاتلغتنامه دهخدارکضات . [ رَک َ ] (ع اِ) دوانیدنهای اسب . و جنبانیدنیهای پا بجهت مهمیز زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ رکضت (رکضة). (فرهنگ فارسی معین ).
رکضتلغتنامه دهخدارکضت .[ رَ ض َ ] (ع اِمص ) حرکت . (از یادداشت مؤلف ). جنبش . حرکت . ج ، رکضات . (فرهنگ فارسی معین ) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن
رکضةلغتنامه دهخدارکضة. [ رَ ض َ ] (ع مص ) راندن . (منتهی الارب ) آنندراج . || (اِمص ) جنبش و منه قولهم : هو لایرکض المحجن ؛ ای لایدفع عن نفسه . (منتهی الارب ). جنبش . (آنندراج )
رکضةلغتنامه دهخدارکضة. [ رَ ض َ ] (اِخ ) از اسماء زمزم است . (از معجم البلدان ). رکضة جبرئیل ، از اسماء زمزم است . (مهذب الاسماء). رجوع به زمزم شود.