رقصانلغتنامه دهخدارقصان . [ رَ ق َ ] (ع مص ) پویه دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پای کوفتن . (المصادر زوزنی ). رقص . رجوع به رقص شود.
رقصانلغتنامه دهخدارقصان . [ رَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه . در حال رقصیدن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) : تو نبینی برگها با شاخهاکت زنان رقصان تحریک صبا. مولوی .دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
صفحۀ رقصانswashplateواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای که با حرکت همزمانِ دَورانی و مایل، سبب هدایت بالگَرد به سمت مورد نظر خلبان میشود
دریچۀ صفحهرقصانtilting-disk valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دریچۀ برسازهای که یک صفحۀ گرد در آن نیمهآزاد حرکت میکند و باعث جریان یافتن خون در بین حفرههای قلب میشود
رکسانهلغتنامه دهخدارکسانه . [ رُن َ ] (اِخ ) دختر کوهوتانوس که اسکندر مقدونی به وی عشق ورزید و او را بزنی کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکندر و روشنک شود.
رکسانافرهنگ نامها(تلفظ: roksānā) (یونانی شده روشنک) روشنک ؛ (در اعلام) نام دختر داراست که اسکندر به موجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود در آورد . ← روشنک .
رکسانهلغتنامه دهخدارکسانه . [ رُن َ ] (اِخ ) دختر کوهوتانوس که اسکندر مقدونی به وی عشق ورزید و او را بزنی کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکندر و روشنک شود.
رکسانافرهنگ نامها(تلفظ: roksānā) (یونانی شده روشنک) روشنک ؛ (در اعلام) نام دختر داراست که اسکندر به موجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود در آورد . ← روشنک .