رکت چندنلغتنامه دهخدارکت چندن . [ رَ ک َ چ َ ؟ ] (هندی ، اِ) اسم هندی صندل احمراست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به صندل احمر شود.
رکتلغتنامه دهخدارکت . [ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش ده دز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و قنات است .محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات . صنایع دستی زنان آنان
حرارهلغتنامه دهخداحراره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) حرارت . قول . تصنیف . ترانه : کخ کخ ؛ حرارة و وجد و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). حال . ملمع. شرقی . عروض الب
بدمینتونفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی ورزش دو یا چندنفره، در زمینی مستطیلیشکل که با راکت و توپ پردار انجام میشود.
رکبلغتنامه دهخدارکب . [ رَ ] (ع اِ) شترسواران ده عدد و افزون . اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسب سواران هم باشد. ج ، اَرکُب و رُکوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطبا
رخت نهادنلغتنامه دهخدارخت نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . اقامت گزیدن . بار انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سکندر بر آن بیشه بنهاد رخت که آب روان بود و چندی درخت . ف
غار بهرام گورلغتنامه دهخداغار بهرام گور. [ رِ ب َ م ِ ] (اِخ ) غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت :بود غاری در آن خرابستان خوشتر از چاه یخ به تابستان رخنه ٔ ژرف داشت چون