رکاشهلغتنامه دهخدارکاشه . [ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاسه . (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی رکاسه است . (فرهنگ جهان
راشتهلغتنامه دهخداراشته . [ت ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ شهرستان کرج ، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج ، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته ، هوای آن
پشتهلغتنامه دهخداپشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کر
رکاشهلغتنامه دهخدارکاشه . [ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاسه . (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی رکاسه است . (فرهنگ جهان
راشتهلغتنامه دهخداراشته . [ت ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ شهرستان کرج ، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج ، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته ، هوای آن
ریکاشهلغتنامه دهخداریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارس