رکاشهلغتنامه دهخدارکاشه . [ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاسه . (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی رکاسه است . (فرهنگ جهان
راشةلغتنامه دهخداراشة. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث راش . (منتهی الارب ). ناقة راشة؛ ناقه ٔ سست و ضعیف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به راش و رأش شود.
رشاشهلغتنامه دهخدارشاشه . [ رِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) رشاشة. قطره های کوچک باران و باران ریزه . (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک . (غیاث اللغات از
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارس
رکابةلغتنامه دهخدارکابة. [ رَک ْ کا ب َ ] (ع اِ) به معنی رکوب است . (منتهی الارب ). نهال خرمابن بر مادر رسته و یا شاخ خرما بر تنه ٔ خرما برآمده . (ناظم الاطباء). راکوبة است . (از
رکاکةلغتنامه دهخدارکاکة. [ رُ ک َ ] (ع ص ) یا رَکاکَة به معنی رکاک است . و فی الحدیث انه (ص ) لعن الرکاکة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رکاک ، و در آن مذکر و م
ریکاشهلغتنامه دهخداریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارس
کاسجلغتنامه دهخداکاسج . [ س ُ ] (اِ) کاسجوک . خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان ). رکاشه و ریکاشه . (جهانگیری ) (انجمن آرا). تشی . نوعی از قنفذ کبیر جبلی : بروی صف شده از زخم
سگرنهلغتنامه دهخداسگرنه . [ س ُ گ ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی سگر است که خارپشت تیرانداز باشد و به این معنی بازهم آمده است . (برهان ). رکاسه . (الفاظ الادویه ). رکاشه است و آن را س
شکاسهلغتنامه دهخداشکاسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشت . سکاسه . (ناظم الاطباء). و رجوع به سکاسه و رکاسه و رکاشه و ریکاسه و خارپشت شود.